سید مـهدی نژادهاشمـی:
ما حتما تنـها بازمانده های این جنگ باشیم
این قرن لعنتی ...!
که بـه هیچ صراطی مستقیم نمـی شود
عبور کردیم
از جاده های سراسر مـه زده
بی آنکه بدانیم
از کدام پل
از کدام فراز
از کدام فرود
به هم رسیدیم
بی آنکه درختان جزیره جزیره را دیده باشیم
بی آنکه کشیده ترین سیلی خاک را
به هر صورت لمس کنیم
افتادیم
استخوان هایمان رای تفکیک نکرد
من و تو
باید تنـها بازمانده های این شعر باشیم
وقتی انگشتانمان بـه هم گره خورد
آفتاب زیر تابوتمان را بلند کرد
سیل بردمان
از این درخت بـه آن درخت
از این دریـا بـه آن دریـا
از این خشکی بـه آن خشکی
دیگر نـهنگ های لمـیده و خاموش
سلانـه سلانـه
ماسه ها را حواله دریـا ند
حالا
تو هرچقدر مـی خواهی
به این پرنده
سنگ بزن
سر سنگین باش
به این هوای سنگین عادت نمـی کنم
من و تو
تنـها بازمانده ی این قرن ِ
چهارشنبه سوری هستیم
که باهم ترکیب شده ایم
بهتر بسوزیم
به پای عنصر
یکصد و چهاردهمـین جدول سکوت
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
Poem
https://telegram.me/poemnezhadhashemi
iدریـای خزر یعنی
کجای این مملکت کـه نیستی !
سپید رود از کدام نقطه
به لبهای ترک خورده ام مـی رسد
قفس یعنی کجای آسمان
که پرنده شدن را نمـی فهمم
ایران کجای تهران است
که با هیچ بلیطی بـه سکانس آخرش نمـی رسم
دست تکان مـی دهم
برای تمامـی مسافرکش ها یی کـه شاید هم مسیرشان بودی
دست تکان مـی دهم به منظور خدا
دست تکان مـی دهم به منظور این خیـابانی که
سربه زیر تر از آن هست که خودم را درآن پیدا کنم
و به منظور تو
که نمـی دانم
در کدام اتوبان
روی کدام تابلوی نقاشی
نبودنت را
از خاطر نمـی بری
سید مـهدی نژادهاشمـی
Delete Comment
این سطر
به اندازه ی تاریخ اساطیر بعد رفت دارد
وقتی بـه دستان پیرمردی نگاه مـی کند
که بخاطر گرانی نان
از زندگی رانده مـی شود
حالا
هرچقدر هم سیـاستمدران
قیل و قال کنند
در تولید گندم خودکفا شده ایم
نمـی توانند
گناه آدم را بشورند
سید مـهدی نژادهاشمـی
@poemnezhadhashemi
حالا
آنقدر پیر شده ام
که دعای مادر بزگ مستجاب شده باشد
آنقدر پیر کـه هرکسی بتواند
روی چین خوردگی های صورتم بایستد
برای گذشته ام حرف و حدیث بیـاورد
آسمان ریسمان ببافد
از سیـاست حرف بزند
از اقتصاد
از جامعه
تاریخ , جبر , احتمالات
اما
هنوز هم بعید است
احتمال بدهد
فردا هوا بارانی باشد
تو بیـایی و روی تمام چین و چروک های زمـین را
سبز کنی
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
ازحساب و کتاب
هیچ چیز, سر درنیـاورم
آنقدر مـی فهمم
که حرف حساب بـه سرم برود
درست هست تاریخ خدایـان بی اراده را خوانده ام
درست هست از جبر و احتمالات بدم مـی آید
درست هست از حقوق بخورو نمـیر بیزارم
ولی ادبیـات دور دست را دوست دارم
بی هیچ ترجمـه
بی هیچ تردید
بی هیچ فلسفه ای
حالا
روی این قفسه ی روبرو
نیچه
هرچقدر مـی خواهد سیبل های قرن عتیقش را تاب بدهد
از چنین گفت یـا نگفت زرتشت حرف بزند
مـهم ترین مسئله به منظور من این است
برای پرنده هایی که
سمت تو مـی آیند دست تکان بدهم
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
این زمستان هم
با سالهای قبل فرق دارد
آسمانی غمگین تر
زمـینی سرد تر
کلاغ هایی خبرچین تر
اما از برف خبری نیست
انگار خدا هم مـی داند
این سقفها بی تو
طاقت هیچ چیزی را ندارند
حتا برف
حالا توهرچقدر مـی خواهی برکودتای نیـامدنت پافشاری کن
آب از آب تکان نمـی خورد
اینجا هیچ چیز تمایل بـه آن ندارد
سرجای خودش باشد
نـه تو
نـه من
نـه مردم
بیـهوده از انقلاب بـه سمت آزادی مـی روند
این خیـابان کوچکتر از آن هست کهی خودش را پیدا کند
,n,
@poemnezhadhashemi
هیچ
در هیچ کجای دنیـا
با دیدن دریـا از خواب نمـی پرد
مگر زمانی کـه تمام نـهنگها خود کشی کرده باشند
ولی اینبار فرق دارد
خبری از نـهنگها نیست !
خبری از هیچ و هیچ چیز نیست !
خبری نیست کـه دل ِ دنیـا را بلرزاند !
تنـها دوربینی ست درون این بحبوحه ی مرگ و مرگ
تنـها کودکی ست با تمام آرزوهایش
تنـها کودکی ست با شیطنت های نکرده اش
تنـها کودکی ست درون آغوش شنـهای سرد ساحل
تا تمام شرافت انسانـها را
به ساحل پیوند بزند
به سجدگاه ماسه زاری که
هیچ کدام از کشورهای مدعی تمدن
در آن نماز نمـی خوانند
به خدایی کـه در همـین نزدیکی ست
برخیز
سرت را بالا بگیر
نفس بکش
اینجا تمام گوش ماهی ها
از رازی مـی گویند
که با خدا مـی گویی
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
seyedmehdinezhadhashemiموهایت را کـه کوتاه مـی کنی
به کوتاه ترین مسیر آخر دنیـا مـی رسم
زندگی کوتاه مـی آید
کوتاه تر از آنکه جمله ای استمراری باشد
کوتاه تر از آنکه بدانی
دوستت دارم
کوتاه تر از آفرینش مسیر پاییز
حالا با ریختن موهایت
پیـاده رو ها گیج مـی زنند
و من هنوز
به نبودنت فکر مـی کنم
کاش نبودی
@Poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
تعبیر وارونـه یک رویـا
همـین انسان قرن بیست وچندم ایران
گاهی ایران دخت
گاهی نمـی شود چیز دیگر نامـید
با دومـیلیون چال گونـه بکارد
چند نفری دست انداز بیفتند
راهی شود
تا فضای نفس کش
اسپانیـا را رد کند
پلیس فرانسه شلیک کند بـه بی وطنی اش
شاید من
شاید تو
کجا همدیگر را مـی خواستیم
بدون جنگ
بدون اینکه خونی از دماغ بشری بیـایید
من و تو دو عاشق جهان سومـیم
تو ثرتمند
من نخبه ای کـه پایمال آرزوهایش مـی شود
تو با افتخار با اهرام ثلاثه عمـی گیری
من
لابهجزر دیوار های سلاطین پرست آب خنک کـه هیچ
زقوم مـی چینم
معجزه سیب برود
در دست های جمع کنندگان مـیل زیر دامن هرچه مـی خواد باشد
دیگر نای دوستت دارم هم ندارم
داعشی
یـا طالبان فرقی نمـی کند
من کشته ی زیبایی توأم
خنجری کـه هرگز از زیر گردن امثال من فراتر نمـی رود
هیچ گاه بـه زیر گردن تو کـه آنور آبهای آزاد دنبال عشق شرقی مـی گردی نمـی رسد
به ریس جمـهور آینده ات بگو
این طرف
اینجا
در خاورمـیانـه
انسانـهایی هستند کـه عاشقی را دوست دارند
شاید مجال دیدن
نسلهای بعد من و تو از معجزه درون بیـایید
و تو مرا شبیـه
اساطیر کهن
ببوسی
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
زیباترین انسانی کـه دیدم
یک نفر بود
که خیلی معمولی
استخوان بندیم را بهم ریخت
قلبم را لرزاند
روحم را پوکاند
هرچند دیگران مـی گفتند
ساده تر از آن هست کشوری را
بهم بریزد
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
به دوست داشتنت
شب بخیر گفتم
خیـالت را زیر سرم گذاشتم
خوابم سنگین شد
لنگ ظهر
نصف شب
روز بعد
فردای روز بعد
تنـهایی ام دلش نمـی خواد از خواب بلند شود
کوتاه آمده درست مثل
دوست داشتن و "نداشتنت"
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
ماطبق معمول دیر رسیدیم
حسرت تمام آرزوهایمان را خورد
حتا یک ستاره را جا نگذاشت
حالا بجای عشق
فقط نفرت هست پلک پشت پلک
چشم درون چشم
رویـا بـه رویـا
رودر روی هم
و من هر روز به منظور تنـهایی دونفره ی مان
قهوه مـی ریزم
اعصاب زندگی بیشتر از این
بهم نخورد
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
مدتهاست ....
به خودم کـه زنگ مـی
کسی گوشی را برنمـیدارد
حواسم نیست
کجا
چه موقع
چهی
مرا ازخودم قرض کرده
فراموشش شده
برم گرداند
به خود
به زندگی
حتا بـه باران...
یـا لااقل درست گوشی را سرجایش بگذارد
همـین کافیست
تا بـه جای شعر
بروم
بلند ترین کوه
جایی کـه هیچ خطی روی خط نمـی افتد
هیچ پیشانی چروک بر نمـی دارد
دور از دسترس
فکر و خیـال داشتنت
در بی حواسی پرندگان
پاکوبی باد
در گیجی عطر گیـاهانی کـه تجربه تازه ی شان
سبکی حضور من است
مـی خواهم همـین یکبار
بار روی دوشم را بـه کوه بسپارم
کوه را بـه کوه
تو را بـه کوه
لمست را بـه سنگ
و خودم پرنده شوم
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
1-
,,,,
خواب تو
تنـها دیدنی هست که
مـی توان با چشم های باز هم
درآن غرق شد
2 ,,
ماهی ها هم
دوست دارند مخفیـانـه درون هوای تو نفس بکشند
که گاهی
سرشان را از آب بیرون مـی آورند
3
,,,
آمدن بهار
نیـاز بـه ساعت شماطه دار ندارد
همـین کـه مـی آیی
درختان شکوفه مـی دهند
4
,,,,
دیوانـه اند
پرنده هایی کـه در قفس
به پرنده بودنشان اعتراف مـی کنند
2
پرنده ای کـه در سبزی چشمت
جاخوش کرده است
هوس برگشتن
به آشیـانـه ندارد
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
,,,,
باچند پارچ آب یخ
تبت فروکش مـی کند
چند پاکت سیگار دود کنم
بخاطر دود آرزو هایم
مخلوط چند قرص آرام بخش
رامت مـی کند
کدام باران
تنـهایی ام را مـی شوید
کدام جزیره مـی تواند
فراری ام دهد
کدام جاده برم مـی گرداند بـه زندگی
هیچ چیز
هیچ
وهیچ احساسی دیگر مـهم نیست
در این سیمـین شب خرداد
که ماهی درکار نیست و ماهی ها بیـهوده برآب صدایت مـی زنند
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
تنـها تو را مـی خواهم
بدون کم ور
بدون اعشار
بدون ممـیزی
تنـها تو را مـی خواهم
دربیت بیت غزل ها
در سطر سطر شعر سپیدی که
از دایره خیـال کوتاه نمـی آید
به اندازه تمام مفاهیم حقیقی و انتزاعی تنـها تو را مـی خوام
نـه به منظور بوسه
نـه به منظور هم آغوشی
نـه به منظور جنگ
تنـها تو را مـی خواهم
که قلبم با تمام جهان صلح باشد
تاپرستویی
روی شانـه های زیتون
ارغوانی شود
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
دندان عقلم را کـه کشیدم
یـادم رفت
مثل مـیخ محکم به دیوار بکوبم
حالا
هر بار کـه مـی بینمت
بند دلم پاره مـی شود
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
هبوط
یـا جاذبه
فرقی نمـی کند
قرار نیست
اتفاق بیفتی
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
توکجای دوست داشتنی
که این شعر
تمام نمـی شود
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
از نیمـه ی خالی این لیوان
تا نیمـه ی خالی آن لیوان
هیچ چیز کم نمـی شود
حتا یک قطره
همـیشـه همـینطور
نبودنت پر رنگ تر از
بودنت است
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
پدرم همـیشـه مـی گفت
کف دستی کـه مو ندارد !ندارد
از آن بـه بعد
به نبودنت مشکوکم
به تار موهات
لابه لای
دفتر شعرم مشکوکم
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
چشم هایت راست مـی گویند
چشم هایت مـی توانند
ابرها را باران زا
عقده ها را باز
و دلتنگی را تمام کنند
کافیست نروی
تا دهان کوچه بند بیـاید
هیچ از هیچ چیز باخبر نباشد
کافیست نروی
تا سیب ها از جاذبه نیفتند
آب از آب تکان نمـی خورد
کافی ست نروی
تا این شعر بـه پایـان خودش
برسد
به آغوش تو
مـی روی
همـه چیز از زیبایی مـی افتد
هیچ چیزی درون جای خودش نیست
انگار تمام زندگی را
در چمدانت بسته ای
زیبایی
شعر
قلب مرا
حتا باطری این ساعت کـه درجا زده هست را
به اشتباه داخل چمدانت گذاشتی
تو
رفته ای
که همـه چیز خاکستری ست
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
روزی
روزی
روزی
قدر این دوستت دارم هایم را مـی دانی
آنروز نیستم
تا شادیت را
باکسی قسمت کنی
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
نـه آمدنت !
نـه رفتنت !
هیچ کدام عادی نیست
دیوانـه ام مـی کنی
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
بهانـه
بهانـه
پر رنگ ترین احساس دنیـاست
وقتی تو نیستی
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
فکری
برای نبودنت
فکری
که درون هیچ عسلفی
جا نمـی شوی
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
پدرم مـی گفت:
بزرگ شده ای
گلیم خودت را خودت از آب بکش بیرون
یـادفیلم های جنگی افتادم
که سربازی زخمـی را
به حال خودش رها مـی کنند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
من وتو
بی گناهیم
در این قضیـه هیچ مقصر نیست
طبیعت دوطرف ریل است
که بهم دیگر نمـی رسند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
مدتهاست
دوست داشتنت را درون قلبم گرم نگه داشته ام
تا اینکه پرنده شد
اما
مـی ترسم
آنقدر سرد باشی
زمستان بیـاید
و تمام پرنده ها کوچ کنند
@Poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
سقوط آزاد
تجربه ی وحشناکی بود
دامنت را کـه کنار کشیدی
مردم
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
لعنت بـه تو
لعنت بـه تو
لعنت بـه تو
آنقدر مـی گویم کـه عصبانی شوی
سنگ برداری
این شیشـه را خرد کنی
تا همـه ی همسایـه ها بفهمند
چقدر دوستم نداری
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
این شایعه ی زمـین لرزه درون تهران
این بعد لرزه ها
طبیعی نیست
حتما
جایی یک نفر
بند دلش را بـه آب داده
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
قهوه هم
قهوه های قدیمـی
آنقدر کافئین داشت که
چشم هایت فراموش شود
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
هیچ به منظور این جزیره
دستی تکان نمـی دهد
این صفحه ی خالی
هیچ پایش را بـه ناشناخته ترین
تاریک ترین
روشن ترین
نقطه دنیـا نمـی گذارد
و هیچ
برای این قلب ایستاده ام
ادای احترام نمـی کند
چه برسد
چه برسد بـه سربازانی که
خسته
و با نفرت از جنگ برمـی گردند
درست مثل تو...
تو را دوست دارم
مثل سربازی کـه در آخرین نفس ها
همـه چیز را از یـاد مـی برد
وفقط بـه فکر نجات جان خودش است
تو را دوست دارم بـه اندازه ی جانم
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
لباس ها را
طرز تفکر را
دکوراسیون خانـه , محیط کار , حتا این خیـابان های جان سخت را
مـی توان عوض کرد
ولی
عشق تو را نـه
هرچند چرکی شده باشد
هر چند این ماه گرفتگی دایمـی باشد
کامل کامل
آنقدر کـه نشود حتا جلوی چشمت راببنی
پشت سرت بگویند
فلانی را مـی گویی !
عاشق شده کور است
نمـی شود کاملن حواسم را عوضم کن
هنوز هم
نباشی
این زخم کهنـه سرباز مـی کند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
من نـه پیـامبرمستجاب الدعو ه ام
نـه عارفی با نفس حق
ونـه زاهدی کـه با دعایش باران ببارد
در عین حال
به تو کـه فکر مـی کنم
باران مـی شوم
فرقی ندارد
کجا ببارد
کوهستان
یـا کویر
خشکی
یـا دریـا
هیچ چیز مـهم نیست
مدتهاست
بی تو
ساکن سرزمـین فراموشی هستم
@poemnezhadhashemi =telegram me
سید مـهدی نژادهاشمـی
خوابها
هرچقدر هم طولانی باشد
من و تو
حتا درون خواب هم
همدیگر را نمـی بینیم
وقتی از شدت فکرو خیـال بـه تو
هیچ شبی خوابم نمـی برد
سید مـهدی نژادهاشمـی
@poemnezhadhashemi
سید مـهدی نژادهاشمـی
پاییز های لعنتی
هرچقدر زرد باشند !
زمستان های نفرین شده
هر چقدر سرد باشند !
دوزخ ها
این فصل های ترک دار لبهای کویر
این ترکمند ترین تابستانـهای ِجنون و دلهره
هرچقدر هشتشان گروه نـه شان باشد
همـه اش اردیبهشت مـی شود
وقتی خیـال آمدنت باشد
#سید مـهدی نژادهاشمـی
@poemnezhadhashemi
قهوه باشد به منظور هفت جد و ابای قاجاریت
همـین چای تلخ کافیست
تا از حیثیت بیدار خوابی ام دفاع کند
در سنگری کـه هیچ درآن نیست
حتا خودمن
مواظب باشد
دم صبح
آخریش مـیش را هم
گرگ نخورد
@poemnezhadhashemi
سید مـهدی نژادهاشمـی
کاری از دست هیچ ساخته نیست
نفسم بالا نمـی آید
تا ماه را لمس کنم
هیچ وقت به منظور هیچ مـهم نمـی شود
پشت خلوت متراکم ابرها
چه باشد
من ولی روی زمـینم
نـه درآغوش تو
نـه درآغوش باد
نـه اساطیر
این مکعب را
هر طور متر کنی
بیشتر از حجم تنـهایی نمـی شود
حالا کـه من دوست دارم
ذره ذره باران داغ
ام را گرم کند
گردن آویزت بیفتد مـیان دادگاه تفتیش عقاید
تو قرص خوابت را بخوری
من
صبح را نبینم
تو پرت را ببریبالش
رویـاهایت
من سرم را بـه سنگ ب
هوشم بیـاید
سرجایش
حالا هم کـه هیچ بدون برد و باخت کلافه ام کردی
کلافه , آنقدر کلافه
که هیچ مردی
زیر باران نمـی آید
چه برسد بـه اینکه
برود توی رختخوابش
بی شب بخیر بخوابد
@poemnezhadhasemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
این مرد کـه امشب مـی خواهد
روزش را تبریک بگویند
کجاست
که تمام باران ها تمام شد
نمـی آید
این مرد درون گلوی کدام
چاه نفت گیر کرد
که بالا نمـی آید
فسیلش را
چشم های کدام مـی سوزد
که دریـاچه های مصنوعی سر از تهران درون مـیاورند
این مرد درون کدام خواب عمـیق
تعبیر هفتاد سال وفور نعمت را مـی بیند
دوست ندارد
چشم هایش رو بـه واقعیت باز شود
دست بچه هایش را بگیرد
ببرد بـه مناسبت روز پدر
هوا خوری
حالا تو جانمازت را
از آب بکش بیرون
شمع فوت کن
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی @Poemnezhadhashemi
خانـه خراب
یعنی من
که ندارمت
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
رفتنت هم زیباست
مـی روی
غروب مـی شود
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی @Poemnezhadhashemi
شب هم شب یلدا
موهایت را
فراموش نمـی کند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
به اندازه ی
تمام حرفهای نگفته ...
دوستت دارم
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
مردن هم ...
تو بخواهی
نمـی مـیرم
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@Poemnezhadhashemi
شب هم شب یلدا
نبودنت را
زود فراموش نمـی کند
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
تو بگو سیب
من
دلم بـه اندازه ی تمام انارها
با دیدن عیـادگاریت
ترک مـی زند
عجولانـه تصمـیم نگیر
بگذار باران تمام شود
بگذار آسمان هر چقدر مـی خواهد
دل خالی کند
بگذار
گلوله ها
هرچقدر مـی خواهند این پرچم را , کنند
شجرنامـه این پرچم
به باد مـی رسد
به درختان سوخته
به آسمان قهویی
آغوشت را باز کن
بی آنکه نگران راه بازگشت باشد
بی آنکه بـه تنـهایی فکر کند
بی ترس از خدا حافظی ...
آغوشت را باز کن
آرام مـی شوم
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
همـیشـه
در آسمان یک ستاره هست
آنقدر کوچک
که هیچ انتظاری ندارد
دیده شود
هرکسی را کـه مـی بیند
فکر مـی کند
جایی آنرا از قبل دیده است
از قبل مـی شناسدش
اما
همـیشـه درون آسمان
یک ستاره کوچکی هست
آنقدر کوچک کـه هیچ توجهش بـه آن جلب نمـی شود
درست مثل
یک نقطه سیـاه
گوشـه ی قلب من
که همـیشـه دوست دارد
اشتباه کند
شاید آخرینش پر رنگ تر از سرخی
آخرین گلوله ی سربازی باشد
که تیر را
به سمت همـین نقطه مـی گیرد
همـین نقطه کـه هیچ انتظاری
جز محو شدن ندارد
وقتی همـیشـه
در آسمان ستاره ای کوچک هست
درست درون گوشـه ی
سمت چپ قبلم
که رو بـه آخرین منظره ی پاییز تیر مـی کشد
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
مردهای زیـادی مـی مـیرند
بدون اینکه بدانند
چه چیزی آتش جنگ را درون درونش شعله ور کرده
مرد های زیـادی مـی مـیرند
پشت اخم
پشت سکوت
پشت کوتاه ترین دیوار
به اندازه ی چند سانت
مردان زیـادی مـی مـیرند
با یک مشت فرورفتگی
بیچاره کودکانی کـه دوست دارند همـیشـه شاد باشند
دوست ندارند پدر ها درون امتداد سیگارشان دود شوند
دوست ندارد لبخند مادر ها کبود شود
دوست ندارند پوست شب انقدر کش بیـاید
این غم انگیز ترین جنگ جهانی
در ابعاد کوچک
مردان زیـادی را مـی کشد
مردان زیـادی که
با دیکتاتوری تمام
عصانیت را چال مـی کنند وسط پیشانی
تا صبح روز بعد
از این گور هیچ جنگی بلند نشود
درست مثل بعضی از شعر ها
که دوست ندارند هیچ جا یـا هیچ وقت
ثبت شوند
مثل همـین مردی کـه دیروز , امروز و فردا درون من کرده است
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
مردهای زیـادی مـی مـیرند
بدون اینکه بدانند
چه چیزی آتش جنگ را درون درونشان شعله ور کرده
مرد های زیـادی مـی مـیرند
پشت اخم
پشت سکوت
پشت کوتاه ترین دیوار
به اندازه ی چند سانت
مردان زیـادی مـی مـیرند
با یک مشت فرورفتگی
بیچاره کودکانی کـه دوست دارند همـیشـه شاد باشند
دوست ندارند پدر ها درون امتداد سیگارشان دود شوند
دوست ندارند لبخند مادر ها کبود شود
دوست ندارند پوست شب انقدر کش بیـاید
این غم انگیز ترین جنگ جهانی
در ابعاد کوچک
مردان زیـادی را مـی کشد
مردان زیـادی که
با دیکتاتوری تمام
عصانیت را چال مـی کنند وسط پیشانی
تا صبح روز بعد
از این گور هیچ جنگی بلند نشود
درست مثل بعضی از شعر ها
که دوست ندارند هیچ جا یـا هیچ وقت
ثبت شوند
مثل همـین مردی کـه دیروز , امروز و فردا درون من کرده است
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
@poemnezhadhashemi
مرگ
مثل گربه ای سیـاه
دوست دارد
روی تختخوابهای دونفره
با ملافه ای سفید
کش بیـاید
زل بزند بـه چشم مخاطبش
وقتی خواب هم نمـی تواند
تنـهایی را پر کند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
مرگ
مثل گربه ای سیـاه
دوست دارد
روی تختخوابهای دونفره
با ملافه ای سفید
کش بیـاید
زل بزند بـه چشم مخاطبش
وقتی خواب هم نمـی تواند
تنـهایی یک نفر را پر کند
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
آنقدر پیله کردم به
نبودنت
که یـادم نمـی آید
در کدام یک
خودم را گم کردم
حالا
هرپیله ای را بـه زور باز مـیکنم
خالی ست
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
آنقدر پیله کردم به
نبودنت
که یـادم نمـی آید
در کدام یک
خودم را گم کردم
حالا
هرپیله ای را بـه زور باز مـیکنم
خالی ست
@poemnezhadhashemi
#سید_مـهدی_نژاد_هاشمـی
من تنـها
رنج متحرک سالها تبعیدم
بی بازگشت
بی صدا
سرگیجه ترین پیـاده روی بیـابان
درجمجمـه ای کـه هیچ
آخرین فریـادهایش را نشنید
درگرگ و مـیش ِچشم های ی که
دریـا را
به خیـابان کشیده است
بی آنکهی از گم و گوریش باخبر باشد
بی آنکه ذهن ِ بایگانی شده اش را
ورق بزند
بوی غبار مـی دهد
بوی سکوت
بوی بریده شدن
وَ
سرانجام
مرگ مـی آید
بدون اینکه حرفی بگوید
همـه چیز را انکار مـی کند
سید مـهدی نژادهاشمـی
مشکل تو نیست
عاشق سربازی مـی شوی که
گلوله مـی خورد
مشکل تو نیست
دلتنگی توازنش را
به تارمویی گره بسته است
مشکل تو نیست
به عبث شلیک مـی شوی
این گلوله هیچ آسمانی را روشن نمـی کند
طنابت را
محکم به
زندگی گره بزن
از دره کـه پرت مـی شوی
حتا لبخند های مطرود هم
نمـی توانند
گلوله را بـه خشاب اسحله برگردانند
مشکل تو نیست
آخرین سرباز
با دانـه های برف
چشم هایش بسته مـی شود
ما
زنده مـی مانیم
یـادت باشد
یـادت را تنگاتنگ درون آغوش گرفته هست آخرین سرباز
سید مـهدی نژادهاشمـی
مشکل تو نیست
عاشق سربازی مـی شوی که
گلوله مـی خورد
مشکل تو نیست
دلتنگی توازنش را
به تارمویی گره بسته
مشکل تو نیست
به عبث شلیک مـی شوی
این گلوله هیچ آسمانی را روشن نمـی کند
طنابت را
محکم به
زندگی گره بزن
از دره کـه پرت مـی شوی
حتا لبخند های مطرود هم
نمـی توانند
گلوله را بـه خشاب اسحله برگردانند
مشکل تو نیست
آخرین سرباز
با دانـه های برف
چشم هایش بسته مـی شود
ما
زنده مـی مانیم
یـادت باشد
یـادت را تنگاتنگ درون آغوش گرفته
اگر مـی توانست
همـه چیز تغییر مـی کرد
جمجمـه اش عوض مـی شد
قلب ش
روحش
زندگی اش
در اضمحلال دیوارها ترک نمـی خورد
مزارع
درخت ها
پرنده ها
را
از کالبد تاریخ
بیرون مـی کشید
در گذشته
درگذشت نمـی شد
قبل از آنکه دیر شود
به هر طریق ممکن
سید مـهدی نژادهاشمـی
M N:
بی پای بست
شبیـه بن بست
شِبه ِتاریکی
مصلوب بر چارمـیخ چاردیواری مضمحل قرون
جهان جای روشنی مـی بود
اگر
مسیح
بجای صلیب
در چشمـهای تو
وداع نمـی کرد
#سید مـهدی نژادهاشمـی
سید مـهدی نژادهاشمـی:
M N:
بهترین ترس از آرزوها
نداشتنی ست
که که تا سرحد مرگ دوستش داری
آفریقا
بی آبی
کرگدن
حس کرگدن عصبانی هم
نمـی تواند چیزی را عوض کند
از روزمرهبر نمـی گردی
از این شاخ بریده
که هیچ گاه درمان سرطان نبوده کوتاه نمـی آیی
حالا هرچقدر مـی خواهی
در خوابهایم تب کن
پایت را بیرون نکش
بهترین ترس
شکار شدن است
توسط شیر ماده ای که
عطر زنانگی اش
دیوانـه کننده ست
آنقدر دیوانـه کننده
که قربانی شدن را دوست داری
@poemnezhadhashemi
#سید مـهدی نژادهاشمـی
M N:
باورم نمـی شود
آسمان هم جا همـین رنگ باشد
اصلن باور ی نیست
باید آسمان تو آبی تر باشد
پیراهنت سبز تر
که گنجشکها
شاخه هایت را رها نمـی کنند
سیب هایت از درخت نمـی افتد
هر چهار فصل تنت اردیبهشت دارد
باید خدا هم
عدالتش را زیر پا گذاشته باشد
تو
در کمال ِ زیبایی ، نفرات بر تر سوگواره عبرات در شعر اسم شاعران زیبایی
لعنت بـه تو
که هیچ بـه زیبایی تو نیست
حتا درون "نبودن "
@poemnezhadhshemi
#سید مـهدی نژادهاشمـی
[ ۱۳٩۵/۶/۱۱
به تمام گندم زار ها شک دارم
به داس ها
به کارگران معادن طلا
به تمام مردان ِ مو مشکی جهان شک دارم
به توطئه ی قرن
به کودتا های روی کره ی زمـین
همـیشـه پای یک زن
با موهای بور درمـیان است
با دسیسه
با فریب بومـیان
آزادی خواهان
در کوچه های تاریک
به ضرب گلوله از پای درمـی آیند
درست شبیـه من که
نمـی دانم درون کدام کوچه ی بن بست
گلوله خورده ام
که از فکرت بیرون نمـی آیم
سید مـهدی نژادهاشمـی
@poemnezhadhashemi
باورم نمـی شود
آسمان هم جا همـین رنگ باشد
اصلن باور ی نیست
باید آسمان تو آبی تر باشد
پیراهنت سبز تر
که گنجشکها
شاخه هایت را رها نمـی کنند
سیب هایت از درخت نمـی افتد
هر چهار فصل تنت اردیبهشت دارد
باید خدا هم
عدالتش را زیر پا گذاشته باشد
تو
در کمال ِ زیبایی ، زیبایی
لعنت بـه تو
که هیچ بـه زیبایی تو نیست
حتا درون "نبودن "
سید مـهدی نژادهاشمـی
پدرم اعتقاد دارد
خشک سالی بلایی آسمانی ست
آسمان هم اگر
دلش را خالی کند
بلایی آسمانی ست
من درون خانواده ای معتقد بـه دنیـا آمدم
تا باور کنم
تو هم
بلایی آسمانی هستی
با آن چشمـهای آبی ات
ته ِ دلم را خالی مـی کنی
آنقدر کـه حس نمـی کنم دور از دسترس باشی
شبانـه روز
برایت دست تکان مـی دهم
سید مـهدی نژادهاشمـی
poemnezhadhashemi@
[ ۱۳٩۵/۶/۱۱ ] [ ۵:۱۳ ق.ظ ] [ سید مـهدی نژاد هاشمـی ] [ نظرات (0) ]
Sm Ne:
بی نـهایت گلهای قرمز
بی نـهایت شاتوت
چقدر خون ریز هست لبهایت
بی نـهایت مست مـی شود
بی نـهایت مـی مـیرد
هرنگاهت مـی کند
من
آدم های زیـادی را دیده ام
برای ادامـه ی زندگی
به لبخند هایت
محتاجند
#سید مـهدی نژادهاشمـی
@poemnezhadhashemi
من هیچ وقت بازیگر خوبی نبوده ام
همـیشـه تنـهایی
به ساده ترین روش
مچم را گرفته است
مسافر خوبی هم نبوده ام
هر بار بـه سمت درون مـی روم
بر مـی گردم
به گل نشسته
آنقدر بـه گل نشسته ام که
دریـاهم
پایش را از زندگی ام بعد کشیده
فقط تنـهایی
با ناخن های قرمز لاک زده
با آن صورت معصوم
لبخند کودکانـه اش
تنـه ام را خراش مـی دهد
عمـیق
عمـیق ِعمـیق
آنقدر عمـیق که
کسی پایش بـه این دره ی ناشناخته باز نمـی شود
مخاطب عزیز
منتظر ادامـه ی این شعر نباشید
شاعر آن
به طرز فجیعی
از دسترس خارج است
@poemnezhadhashemi
سید مـهدی نژادهاشمـی
. نفرات بر تر سوگواره عبرات در شعر اسم شاعران . نفرات بر تر سوگواره عبرات در شعر اسم شاعران : نفرات بر تر سوگواره عبرات در شعر اسم شاعران[شعر و ادبیـات/سید مـهدی نژادهاشمـی نفرات بر تر سوگواره عبرات در شعر اسم شاعران]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 09 Jul 2018 22:20:00 +0000